همیشه از چیزی که هستیم ناراحتیم!!!
ایرانیها وقتی میرن خارج از کشور, دلشون وطن می خواد. اون موقع یادشون میفته مال کجان. اونجا که میرن غذای ایرونی میخوان. دلشون لک میزنه واسه یه لیوان دوغ محلی ایران. دلشون لک میزنه واسه یه جرعه از آب چشمه هاش.
ولی وقتی اینجان میخوان برن خارج. میخوان از این زندون برن. دیگه زاینده رود و حافظیه واسشون تماشایی نداره. وقتی اینجان غذاشون میشه بیف استراگانف و و نوشیدنیشون ویسکی و ...
مثل گرمه! گرمه ایها وقتی تو گرمه هستن فکر میکنن بیرون خبریه. گرمه ایهای بیرونی تفریحشون اگه 5 ساعت طول بکشه 4 ساعتشو تو راهن. ولی با 5 ساعت وقت گذاشتن میشه یکی از زیباترین طبیعت های دنیا رو تو همین گرمه دید. از اونور دنیا میان گرمه رو ببینن. اونوقت ما از گرمه میریم بیرون. وقتی از گرمه بیرونن یاد سایت زدن میفتنو گرمه گرمه شون گوش آدم کر میکنه.
ظهرها وقتی میای خونه هیچ غذایی مثل کشک بادمجون به آدم حال نمیده. غذایی که همه چیشو خودت به دست آوردی.
به امید روزی که دوباره مثل قدیما دور هم جمع بشیمو به وطنمون خدمت کنیم.
در نگاه مولانا و عارفانی
نظیر او زندگی ، تلاش ها و رویاهای انسان سراسر طنز است! چرا که انسان نا آگاهانه
همواره به جست و جوی چیزی است که پیشاپیش در وجودش نهفته است! اما این نکته را درست
زمانی می فهمد که به حقیقت می رسد! نه پیش از آن!
بودا
مشهور است که "بودا" درست در نخستین شب ازدواجش، در حالی که هنوز
آفتاب اولین صبح زندگی مشترکش طلوع نکرده بود، قصر پدر را در جست و جوی حقیقت ترک
می کند. این سفر سالیان سال به درازا می کشد و زمانی که به خانه باز می گردد فرزندش
سیزده ساله بوده است! هنگامی که همسرش بعد از این همه انتظار چشم در چشمان "بودا"
می دوزد، آشکارا حس می کند که او به حقیقتی بزرگ دست یافته است. حقیقتی عمیق و
متعالی.
تمامی کوشش مولانا در
حکایت های رنگارنگ مثنوی اعطای چنین چشم و چنین قلبی به ماست
او می گوید:
معجزات همواره در کنار شما هستند و در هر لحظه از زندگی تان رخ می دهند فقط
کافی است نگاه شان کنید او می گوید:
*شریف ترین دلها دلی است که اندیشه ی آزار کسان درآن نباشد
تا جایی که فهمیده ام
قرار نبوده اینقدر وقتمان را در اتاقکهای سر پوشیدهی تاریک بگذرانیم به جای چشیدن طعم زندگی و چهار نعل تاختن دردشتهای بیمرز .
قرار نبوده تا نم باران
زد دست پاچه شویم و زود چتری ازجنس پلاستیک روی سر بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم
.
قرار نبوده اینقدردور
شویم و مصنوعی .
ناخنهای مصنوعی ،
خندههای مصنوعی ،
آوازهای مصنوعی ،
دغدغههای مصنوعی .
حتماً قرار نبوده بزهایی باشیم که سنگ نوردی
مصنوعی در سالن میکنند به جای فتح صخرههای بکر زمین
.
هر چه فکر میکنم میبینم قرار نبوده ما اینچنین با
بغل دستیهای مان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم ،
این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست
؟
قرار نبوده همه از
دم درس خوانده بشویم ، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم ، بعید بدانم
راه تعالی بشری از دانشگاهها و مدرکهای ما رد بشود …
باید کسی هم باشد که گوسفند ها را هی کند ، دراز
بکشد نیلبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یکروز در همان هیات چوپانی به پیامبری
مبعوث شود .یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش
داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند …قرار نبوده این همه در محاصرهی سیمان و آهن ،
طبقه روی طبقه برویم بالا ،قرار نبوده این تعداد میز و صندلیِ کارمندی روی زمین
وجود داشته باشد ، بیشک این همه کامپیوتر و پشتهای غوز کردهی آدمهای ماسیده در
هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده ؛
تا به حال بیل زدهاید
؟
باغچه هرس کردهاید
؟
آلبالوو انار
چیدهاید ؟…
کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفتهاید
؟
آخ که با هیچ خواب
دیگری قابل مقایسه نیست …
این چشمها برای نور مهتاب یانور ستارگان کویر ،
برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید ، اما برای ساعت
پشت ساعت ، روز پشت روز ، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده
نشدهاند .
قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچکار نیایند و ساعت
های دیجیتال به جایشان صبح خوانی کنند .
آواز
جیر جیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً ، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به
خواب رفتن ما تا قرص خواب لازم نشویم و اینطور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود
.
من فکر میکنم قرار نبوده
کار کردن ، جز بر طرف کردن غم نان ، بشود همهی دار و ندار زندگیمان ، همهی
دغدغهی زنده بودنمان .
قرارنبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن ، این
همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گرو کشی و ضعف
اعصاب داشته باشد .
قرار نبوده اینطور از آسمان دور باشیم و سی سال
بگذرد از عمرمان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم .
قرار نبوده من از اینجا و شما ازآنجا ، صورتک زرد
به نشانهی سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم
.چیز زیادی از زندگی نمیدانم ، اما همینقدر میدانم
که اینهمه “ قرارنبوده ” ای که برخلافشان اتفاق افتاده
،
همگی مان را
آشفته و سردرگم کرده …آنقدر که فقط میدانیم خوب
نیستیم
از هیچ چیز راضی
نیستیماما
سر در نمیآوریم چرا
با سلام خدمت دوستان عزیز
از امروز عکسهایی از گرمه در قسمت مسابقه تصویری قرار میدهیم که مربوط به دوران نه چندان دور میباشد.
مکان ، زمان و اشخاص داخل عکس را حدس بزنید
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
با سلام و عرض تبریک به مناسبت نیمه شعبان،
وبلاگ گرمه را از این به بعد با آدرس زیر ببینید:
www.garg.ir