گرمه در پنج فرسنگی جنوب خور قرار گرفته است. جمعیت آن در حدود 1100 نفر و محصولات عمده آن خرمای کرمانی،انگور،انجیر و غلات است. مدرسه ابتدایی و راهنمایی دارد. سابقا در حدود 14 مزرعه آباد در اطراف آن وجود داشته است.
آب گرمه از یک چشمه تامین میشود و این چشمه در سوی شمال روستا از بن کوهی می جوشد. مدار گردش آب در گرمه 16 شبانروز و واحد تقسیم آب فنجان است و هر فنجان برابر 5 دقیقه است. هر شبانروز از چهار نیمروز تشکیل می شود.
آثار تاریخی گرمه عبارت است از:
1- قلعه گرمه که ساختمان آن مانند قلعه بیاضه است ولی از آن کوچکتر است.
2- دخمه گبرها که در کوه های اطراف گرمه است.
3- بقعه امامزاده جنید بن حمزه بن موسی بن جعفر، این امامزاده در جنوب گرمه بر فراز تپه ای قرار گرفته و در سال 1313 ق تعمیر شده است.
4-امامزاده عبدالله: بقعه عبدالله بن سلیمان بن موسی بن جعفر نیز در گرمه قرار گرفته است.
5- قبرستان کشته ها
دهکده ها و مزارع اطراف گرمه عبارتند از:
الف: نیشابور، در شمال گرمه است و آبش از چشمه ای است. خاک آن قرمز رنگ است بگونه ای که به نظر می آید کلبه های دهکده را رنگ کرده اند. در شمال نیشابور دو مزرعه خالی از سکنه به نام های «رودگیشه» و «سگشک» وجود دارد.
ب: آبگرم، در دو فرسنگی باختر گرمه واقع است و به مناسبت چشمه آب گرمی که دارد آنجا را آبگرم نامیده اند.قلعه ی خرابی دارد و امامزاده ای که به زیارتش می روند.
ج:عروسان، یکی از مزارع جالب بیابانک و جندق است که در شش کیلومتری جنوب گرمه قرار گرفته.انواع میوه در این مزرعه بدست می آید، ازقبیل:انار،انگور،انجیر،زردآلو،سیب،گلابی،توت،آلوچه،هلو،پرتقال و نارنج.
در پیرامون عروسان چهار مزرعه دیگر به نام های:«فرح زاد» در شمال، «حاجی آباد» در شرق.
«گلستان» در مغرب و مزرعه «رام شوکت» وجود دارند.
خنج و دادکین:
این دو مزرعه در جنوب غربی گرمه در ته دره ای قرار دارند و مجموعا در حدود 100 نفر جمعیت دارند.
بر فراز کوه دادکین آثار ویرانه هایی به چشم می خورد. مردم این روستا می گویند که در روزگاران پیش چهل دختر شمشیر زن و بی باک بر فراز این کوه از روستا نگهبانی می کرده اند. دادکین هفت آسیای آبی ویرانه دارد و این نشان آبادانی این روستاها در زمان های پیش بوده است.
محصولات این دو مزرعه عبارتند از انجیر،انار،گردو،گندم و جو. آب این دو مزرعه از چشمه است.
در اطراف گرمه مزارع دیگری هم وجود دارد که در حال حاضر خالی از سکنه است.
برگرفته از کتاب « مجموعه آثار یغمای جندقی» جلد دوم،ص 356و357
40 توصیه برای لذت بردن از زندگی
1- به تماشای غروب آفتاب بنشینید.
2- بیشتر بخندید.
3- کمتر گله کنید.
4- با تلفن کردن به یک
دوست قدیمی، او را غافلگیر کنید.
5- هدیههایی که گرفتهاید
را بیرون بیاورید و تماشا کنید. شاید برایتان قابل استفاده باشند.
6- دعا کنید.
7- در داخل آسانسور با
آدمها صحبت کنید.
8- هر از گاهی نفس عمیق
بکشید.
9- لذت عطسه کردن را حس
کنید.
10- قدر این که پایتان
نشکسته است را بدانید.
11- زیر دوش آواز
بخوانید.
12- با بقیه فرق داشته
باشید.
13- کفشهایتان را عوضی
پایتان کنید و به خودتان بخندید.
14- به دنیای بالای سرتان
خیره شوید.
15- با حیوانات بازی
کنید.
16- کارهای برنامهریزی
نشده انجام دهید. برای انجام آن در همین آخر هفته برنامهریزی کنید!
17- برای کاری برنامهریزی
کنید و آن را درست طبق برنامه انجام دهید. البته کار مشکلی است!
18- از تناقضات لذت
ببرید.
19- دستان خود را در
آسمان تکان دهید.
20- در حوض یا استخری که
ماهی دارد شنا کنید، کنار آنها.
21- از درخت بالا بروید.
22- در حال رفتن به کلاس،
یکبار دور خودتان بچرخید.
23- به دیگران بگوئید که
خوشگل شدهاند.
24- مجموعهای از یک چیز
(تمبر، برگ، سنگ، جغد، ...) برای خودتان جمعآوری کنید.
25- هر وقت که امکانش
وجود داشت پابرهنه راه بروید.
26- آدم برفی یا
خانه ماسهای بسازید.
27- بدون آن که مقصد خاصی
داشته باشید پیاده روی کنید.
28- وقتی تمام
امتحاناتتان تمام شد، برای خودتان یک بستنی بخرید و با لذت بخورید.
29- جلوی آینه شکلک در
بیاورید و خودتان را سرگرم کنید.
30- فقط نشنوید، سعی کنید
گوش کنید.
31- رنگهای اصلی را
بشناسید و از آنها لذت ببرید.
32- وقتی از خواب بیدار
میشوید، زنده بودنتان را حس کنید.
33- زیر باران راه بروید.
34- تا جایی که میتوانید
بالا بپرید.
35- برقصید. حتی در
تختخواب.
36- کمتر حرف بزنید و
بیشتر بگوئید.
37- قبل از آن که مجبور
به رژیم گرفتن بشوید، حرکات ورزشی انجام دهید.
38- بازی شطرنج را یاد
بگیرید.
39- کنار رودخانه یا دریا
بنشینید و در سکوت به صدای آب گوش کنید.
40- هرگز شوخ طبعی خود را
از دست ندهید.
1. مایه دفع بلاست.
2. سبب وسعت روزی است.
3.باعث آمرزش گناهان می شود.
4.سبب تشرف به دیدار آن حضرت در بیداری یا خواب می شود.
5.سبب رجعت به دنیا در زمان ظهور آن حضرت می شود.
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام (به یکى از یارانش که بیمار بود) میفرماید:
خدا آنچه را که از آن شکایت دارى (بیمارى) موجب کاستن گناهانت قرار داد. در بیمارى پاداشى نیست امّا گناهان را از بین مىبرد، و آنها را چونان برگ پاییزى مىریزد، و همانا پاداش در گفتار به زبان، و کردار با دستها و قدمهاست، و خداى سبحان به خاطر نیّت راست، و درون پاک، هر کس از بندگانش را که بخواهد وارد بهشت خواهد کرد.
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین » را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند .
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند .
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند . ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند .
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است !
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود. ››
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود
اینو میدونستید مسابقات فوتبال گل کوچیک روستای گرمه با بیش از شانزده سال برگزاری یکی از قدیمی ترین لیگ های منطقه و حتی استان است.
این لیگ هر ساله در ایام نوروز با شور و هیجان خاصی برگزار میشود.
در گذشته افراد زیادی برای برگزاری و نظم این مسابقات تلاش زیادی کرده اند که در این میان میتوان به محمد حسین جلال،محمد آزاد، سید محمد موسوی،رضا سعیدی،مهدی هوسی و جابر بشیر اشاره کرد.
هم اکنون مسئول برگزاری مسابقات جابر بشیر است که با کمک از کمیته انتقالی این مهم را انجام میدهد.
(کسانیکه در برگزاری مسابقات کمک کرده اند و اسمشان از قلم افتاده به بزرگی خود ببخشند.)
“در مسیر راه زندگی، هرگز آن قدر تند نران که شخصی
برای جلب توجهت، آجر به سوی تو پرتابکند”.
روزی، مدیری بسیار ثروتمند و سرشناس از خیابانی عبور میکرد. او سوار بر
اتومبیل گرانقیمتشسریع رانندگی میکرد و از راندن آن لذت میبرد. البته مراقب
بچههایی بود که گاه و بیگاه از گوشه و کنارخیابان، به وسط خیابان میپریدند
که ناگهان چیزی دید. اتومبیل را متوقف کرد ولی متوجه کودکی نشد.در حالی
که حیرت زده به اطرافش نگاه میکرد، ناگهان آجری به در اتومبیل خورد و
آن را کاملا قر کرد! ازفرط خشم و عصبانیت از اتومبیل پیاده شد و یقه اولین
کودکی را گرفت که در آن حوالی دید. بعد درحالی که او را محکم تکان میداد،
فریاد کشید: “این چه کاری بود که کردی؟ تو که هستی؟ مگر عقلت رااز دست
دادهای؟ میدانی این اتومبیل چقدر ارزش دارد؟ و تو چه خسارتی با زدن آجر
و قر کردن در آنبه بار آوردهای؟”
پسربچه که شرمنده به نظر میرسید، در حالی که بغض
کرده بود، گفت: “آقا، خیلی معذرتمیخواهم. فقط یک لحظه به حرفهایم گوش
کنید. به خدا نمیدانستم چه کار دیگری باید انجام دهم.چارهای نداشتم. آجر
را پرت کردم، چون هیچ رانندهای حاضر نشد بایستد و کمکم کند”. بعد در حالی
کهاشکهایش را پاک میکرد و با دست به نقطهای اشاره میکرد، گفت: “به
خاطر برادرم این کار را کردم.داشتم او را با صندلی چرخدارش از روی جدول
کنار خیابان عبور میدادم که ناگهان از روی آن به زمینسقوط کرد. زورم نمیرسد
که او را بلند کنم”. سپس در حالی که به هق هق افتاده بود، ملتمسانه به
مدیربهت زده گفت: “لطفا کمکم کنید. کمکم میکنید تا او را از روی زمین بلند
کنم و روی صندلی چرخدارشبنشانم؟ او زخمی شده”. مدیر جوان که بغض راه
گلویش را بسته بود و به زور آب دهانش را قورتمیداد، به سرعت به آن سمت
دوید. سپس پسر معلول را از روی زمین بلند کرد و او را روی صندلیچرخدارش
نشاند. بعد با دستمالی تمیز، آثار خون را از روی خراشیدگیهای سر و صورت پسر
معلولپاک کرد. نگاهی به سراپای او انداخت و خیالش راحت شد که او صدمهای
جدی ندیده است. پسرکوچک از فرط خوشحالی بالا و پایین میپرید، به مدیر جوان
گفت: “خیلی از شما متشکرم، خدا خیرتانبدهد!” مدیر جوان که هنوز آن قدر بهت
زده بود که نمیتوانست حرفی بزند، سری تکان داد و آن دو رانگاه کرد. سپس
با گامهایی لرزان سوار اتومبیل گران قیمت قر شدهاش شد و تمام طول راه
تا خانه را بهآرامی طی کرد. با وجود آنکه صدمه ناشی از ضربه آجر به در
اتومبیلش خیلی زیاد بود، مدیر جوان هرگزتلاشی برای مرمت آن نکرد. او میخواست
قسمت قر شده اتومبیل گرانقیمتش همیشه این پیام را به اویادآوری کند:
“در
مسیر راه زندگی، هرگز آن قدر تند نران که شخصی برای جلب توجهت، آجر به سوی
تو پرتابکند”.