روستای تاریخی گرمه

پیشینه روستای گرمه

روستای تاریخی گرمه

پیشینه روستای گرمه

گل نرگس

حضرت ولی عصر(عج):


ما در رعایت حال شما کوتاهى نمى کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم,که اگر جز ایـن بود گرفتاریها به شما روى مىآورد و دشمنان, شما را ریشه کـن مى کردند. از خدا بترسید و مارا پشتیبانى کنید.                                           

درباغ


در یکی از باغهای گرمه


اینو میدونستید...؟؟؟

در زمانهای نه جندان دور، افرادی یاغی به گرمه حمله میکردند و به غارت گرمه و دزدیدن دختران می پرداختند.

به این قوم وحشی، کاشی میگفتند.

وقتی میومدند گرمه، تمام گرمه ایها در قلعه میموندند تا کاشیا برن بعد میرفتند سر خونه زندگیشون.

البته یه سری اطلاعات ضدونقیض در مورد این مساله وجود داره که بعد از تکمیل اطلاعات انشاءالله براتون به نمایش میزاریم.

سرنوشت

یک سخن آموزنده از چارلی چاپلین


هیتلر و چارلی تقریبا همسن بودند، هیتلر فقط چهار روز از چارلی کوچکتر بود.

چارلی گفته: این سرنوشت ما دو تا بود که یکی دنیا را بخنده بندازه و دیگری به گریه، و اگر سرنوشت میخواست، کاملا بر عکس میشد.

زنان

" تا اخر بخونید" 

روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور بود که پادشاه سرزمین همسایه اش
 
او را دستگیر و زندانی کرد. پادشاه می توانست آرتور را بکشد
 
اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت. از این رو،
 
پادشاه برای آزادی وی شرطی گذاشت که می بایست به سؤال بسیار مشکلی پاسخ دهد.
 
آرتور یک سال زمان داشت تا جواب آن سوال را بیابد،
 
و اگر پس از یکسال موفق به یافتن پاسخ نمی شد، کشته می شد.
 
سؤال این بود: زنان واقعاً چه چیزی میخواهند؟
این سؤالی حتی اکثر مردم اندیشمند و باهوش را نیز سرگشته و حیران می نمود
 
و به نظر می آمد برای آرتور جوان یک پرسش غیرقابل حل باشد.
 
اما از آنجایی که پذیرش این شرط بهتر از مردن بود،
 
وی پیشنهاد پادشاه را برای یافتن جواب سؤال در مدت یک سال پذیرفت.
آرتور به سرزمین پادشاهی اش بازگشت و از همه شروع به نظرخواهی کرد:
 
از شاهزاده ها گرفته تا کشیش ها، از مردان خردمند، و حتی از دلقک های دربار...
 
او با همه صحبت کرد، اما هیچ کسی نتوانست پاسخ رضایت بخشی برای این سؤال پیدا کند.
 
 بسیاری از مردم از وی خواستند تا با جادوگر پیری که به نظر می آمد تنها کسی باشد
 
که جواب این سؤال را بداند، مشورت کند. البته احتمال می رفت دستمزد وی بسیار بالا باشد
 
چرا که وی به اخذ حق الزحمه های هنگفت در سراسر آن سرزمین معروف بود.

وقتی که آخرین روز سال فرا رسید، آرتور فکر کرد که چاره ای به جز مشورت با پیرزن جادوگر ندارد.
 
پیرزن جادوگر موافقت کرد تا جواب سؤال را بدهد،
 
اما قبل از آن از آرتور خواست تا با دستمزدش موافقت کند
پیر زن جادوگر می خواست که با لُرد لنسلوت، نزدیکترین دوست آرتور
 
و نجیب زاده ترین دلاور و سلحشور آن سرزمین ازدواج کند!
 
آرتور از شنیدن این درخواست بسیار وحشت زده شد.
 
پیر زن جادوگر ؛ گوژپشت، وحشتناک و زشت بود و فقط یک دندان داشت،
 
بوی گنداب میداد، صدایش ترسناک و زشت و خیلی چیزهای وحشتناک
 
و غیرقابل تحمل دیگر در او یافت میشد. آرتورهرگز در سراسر زندگی اش
 
با چنین موجود نفرت انگیزی روبرو نشده بود، از اینرو نپذیرفت
 
تا دوستش را برای ازدواج با پیرزن جادوگر تحت فشار گذاشته
 
و اورا مجبور کند چنین هزینه وحشتناکی را تقبل کند. اما دوستش لنسلوت،
 
 از این پیشنهاد باخبر شد و با آرتور صحبت کرد.
 
او گفت که هیچ از خودگذشتگی ای قابل مقایسه با نجات جان آرتور نیست.
 
از این رو مراسم ازدواج آنان اعلان شد و پیرزن جادوگر پاسخ سوال را داد.
 
سؤال آرتور این بود: زنان واقعاً چه چیزی می خواهند؟
پاسخ پیرزن جادوگر این بود:
 
 " آنها می خواهند آنقدر قدرت داشته باشند تا بتوانند آنچه در درون هستند را زندگی کنند.
 به عبارتی  خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودشان باشند"
همه مردم آن سرزمین فهمیدند که پاسخ پیرزن جادوگر یک حقیقت واقعی را فاش کرده است
 
و جان آرتور به وی بخشیده خواهد شد، و همینطور هم شد. پادشاه همسایه،
 
آزادی آرتور را به وی هدیه کرد و لنسلوت و پیرزن جادوگر یک جشن باشکوه ازدواج را برگزار کردند
ماه عسل نزدیک میشد و لنسلوت خودش را برای یک تجربه وحشتناک آماده می کرد،
 
در روز موعود با دلواپسی فراوان وارد حجله شد. اما، چه چهره ای منتظر او بود؟
 
زیباترین زنی که به عمر خود دیده بود بر روی تخت منتظرش بود.
 
لنسلوت شگفت زده شد و پرسید چه اتفاقی افتاده است؟
زن زیبا جواب داد: از آنجایی که لرد جوان با وی به عنوان پیرزن جادوگری  با مهربانی رفتار کرده بود،
 
 از این به بعد نیمی از شبانه روز می تواند خودش را زیبا کند و نیمی دیگر همان زن وحشتناک
 
و علیل باشد. سپس پیرزن جادوگر از وی پرسید: " کدامیک را ترجیح می دهد؟
 
زیبا در طی روز و زشت در طی شب، یا برعکس آن...؟"
لنسلوت در مخمصه ای که گیر افتاده بود تعمقی کرد.
 
اگر زیبایی وی را در طی روز خواستار میشد آنوقت می توانست به دوستانش و دیگران،
 
همسر زیبایش را نشان دهد، اما در خلوت شب در قصرش همان جادوگر پیر را داشته باشد!
 
یا آنکه در طی روز این جادوگر مخوف و زشت را تحمل کند ولی در شب،
 
زنی زیبا داشته باشد که لحظات فوق العاده و لذت بخشی رابا وی بگذراند...

اگر شما یک مرد باشید و این مطلب را بخوانید کدامیک را انتخاب می کنید...
 
انتخاب شما کدامیک خواهد بود؟
اگر شما یک زن باشید که این داستان را می خواند، انتظار دارید مرد شما چه انتخابی داشته باشد؟
 
 انتخاب خودتان را قبل از آنکه بقیه داستان را بخوانید بنویسید.
 
آنچه لنسلوت انتخاب کرد این بود...:
لنسلوت نجیب زاده و شریف، می دانست که جادوگر قبلاً چه پاسخی به سؤال آرتور داده بود؛
 
 از این رو جواب داد که این حق انتخاب را به خود او می دهد تا خودش در این مورد تصمیم بگیرد.
 
با شنیدن این پاسخ، پیرزن جادوگر اعلام کرد که برای همیشه و در همه اوقات زیبا خواهد ماند،
 
 چرا که لنسلوت به این مسئله که آن
 
 زن بتواند خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودش باشد...
 
احترام گذاشته بود.

کارگران مشغول کارند!!!

اینجا گرمه و اولین روز سال 91. این بدبختا را محمد بشیر به کار گرفته!!!:::


شباهت گرمه با...

ایران در زمان ساسانی یه کشور قوی بود و 140 میلیون جمعیت داشته.

اما الآن شاید به نصف اونروز برسه. البته اونروزا قلمرو کشورما زیاد بوده.

تو گرمه یه زمانی انقدر جمعیت زیاد بوده که به بعضی کوچه ها کوچه ی چهل دخترون می گفتند.

از بس زیاد بودند.

الآن تو همون کوچه 20 نفر زندگی نمیکنند.

دلیل اصلیش مهاجرت به شهرهای بزرگتر بوده.فکر کردن خبریه اونجا. ولی همشون میدونن هیچ خبری نیست. خیلیاشون دوست دارن برگردن. جمعیت گرمه الآن 200 نفری هست.


انشالله یه روزی درست میشه...

روز مادر مبارک

 

حکایت بهشت وموسی :

روزی حضرت موسی در خلوت خویش از خدایش سئوال می کند : آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد ؟ خطاب میرسد : آری ! موسی با حیرت می پرسد : آن شخص کیست ؟ خطاب میرسد : او مرد قصابی است در فلان محله ، موسی می پرسد : میتوانم به دیدن او بروم ؟ خطاب میرسد : مانعی ندارد !

فردای آن روز موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات می کند و می گید : من مسافری گم کرده راه هستم ، آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم ؟ قصاب در جواب می گوید : مهمان حبیب خداست ، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم ، آن گاه با هم به خانه می رویم ، موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آنرا جدا کرد در پارچه ای پیچید و کنار گذاشت . ساعاتی بعد قصاب می گوید : کار من تمام است برویم ، سپس با موسی به خانه قصاب می روند و به محض ورود به خانه ، رو به موسی کرده و می گوید : لحظه ای تامل کن ! موسی مشاهده می کند که طنابی را به درختی در حیاط بسته ، آنرا باز کرده و آرام آرام طناب را شل کرد . شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به خودجلب کرد ، وقتی تور به کف حیاط رسید ، پیرزنی را در میان آن دید با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید ، سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به  او داد ، دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت : مادرجان دیگر کاری نداری ، و پیرزن می گوید : پسرم ان شاءالله که در بهشت همنشین موسی شوی . سپس قصاب پیرزن را مجدداً در داخل تور نهاده بر بالای درخت قرارداده و پیش موسی آمده و با تبسمی می گوید : او مادر من است و آن قدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگهداری کنم  و از همه جالب تر آن که همیشه این دعا را برای من می خواند که " انشاء الله در بهشت با موسی همنشین شوی ! "

چه دعایی !! آخر من کجا و بهشت کجا ؟ آن هم با موسی !

موسی لبخندی می زند و به قصاب می گوید : من موسی هستم و تویقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد !

تمام نا تمام من ! با تو تمام می شود!

کانفیلد فیشر می گوید : " مادر ، فردی نیست که به او تکیه کنیم ، بلکه کسی است که ما را از تکیه کردن به دیگران بی نیاز می سازد "

آثار دعای فرج (2)

6- مایه ناراحتی شیطان لعین می شود.

7- باعث نجات یافتن از فتنه های آخرالزمان میشود.


8- اداء قسمتی از حقوق آن حضرت است، که اداء هر صاحب حقی از واجب ترین امور است.


9- تعظیم خدا و دین خداست.

10- حضرت صاحب الزمان در حق او دعا می کند.


که شاید مهمترین و بهترین اثر خواندن دعای فرج همین مورد 10 است که امام زمان برای انسان دعا کند.


                                         .اللهم عجل لولیک الفرج.