زنی نیرنگ باز و افسونگر شیفته و دلبسته نوجوانی از انصار گردید. ولی هرچه کوشید جوان پرهیزگار را جلب توجه و عطف نظر کند نتوانست. از این رو در صدد انتقامجویی برآمده و تخم مرغی شکسته و با سفیده اش جامه خود را از آن آلوده ساخت و بدین وسیله جوان پاکدامن را متهم کرده و او را نزد عمر آورد و گفت:
ای خلیفه این مرد مرا رسوا نموده است.
عمر قصد کرد جوان انصاری را عقوبت دهد، مرد پیوسته سوگند یاد می کرد که هرگز مرتکب چنین عملی نشده است. اتفاقا امیرالمومنین «ع» در آنجا نشسته بود. جوان به آن حضرت رو کرده و گفت :
یا علی خودت در کار ما تحقیق کن.
چون جوان اصرار زیادی نمود عمر متوجه آن حضرت گردید و گفت:
نظر شما در این قضیه چیست ؟
آن حضرت به سفیدی جامه زن به دقت نظر کرد و او را متهم نمود و فرمود:
آبی بسیار داغ روی آن بریزند. چون آب را روی سفیدی جامه ریختند فورا بسته شد.
پس آن حضرت برای فهماندن حاضرین اندکی از آن را در دهان گذاشت و چون طعمش را چشید آن را به دور افکنده و سپس رو به زن نموده و او را سرزنش کرد. و از این راه مکر زن آشکار گردید و آن مرد انصاری آزاد شد.
1. مایه دفع بلاست.
2. سبب وسعت روزی است.
3.باعث آمرزش گناهان می شود.
4.سبب تشرف به دیدار آن حضرت در بیداری یا خواب می شود.
5.سبب رجعت به دنیا در زمان ظهور آن حضرت می شود.
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام (به یکى از یارانش که بیمار بود) میفرماید:
خدا آنچه را که از آن شکایت دارى (بیمارى) موجب کاستن گناهانت قرار داد. در بیمارى پاداشى نیست امّا گناهان را از بین مىبرد، و آنها را چونان برگ پاییزى مىریزد، و همانا پاداش در گفتار به زبان، و کردار با دستها و قدمهاست، و خداى سبحان به خاطر نیّت راست، و درون پاک، هر کس از بندگانش را که بخواهد وارد بهشت خواهد کرد.
چرا
تو ای شکسته دل خدا خدا نمی کنی
خدای چاره ساز را چرا صدا نمی کنی
به هر لب دعای تو فرشته بوسه می زند
برای درد بی امان چرا دعا نمی کنی
به قطره قطره اشک تو خدا نظاره می کند
به وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی کنی
سحر زباغ ناله ها گل مراد می دمد
به نیمه شب چرا لبی به ناله وا نمی کنی
دل تو مانده در قفس جدا ز آشیان خود
پرنده اسیر را چرا رها نمی کنی
ز اشک نقره فام خود به کیمیای نیمه شب
مس سیاه قلب را چرا طلا نمی کنی
ماه رجب و ولادت امام باقر بر شما مبارکباد.
11- شفاعت آن حضرت در قیامت شامل حال او میشود.
12- شفاعت پیغمبر (ص) انشاءالله شامل حالش میشود.
13- این دعا امتثال امر الهی و طلب فضل و عنایت اوست.
14- مایه استجابت دعا میشود.
15- اداء اجر رسالت است.
اللهم عجل لولیک الفرج
حضرت ولی عصر(عج):
ما در رعایت حال شما کوتاهى نمى کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم,که
اگر جز ایـن بود گرفتاریها به شما روى مىآورد و دشمنان, شما را ریشه کـن مى کردند.
از خدا بترسید و مارا پشتیبانى کنید.
حکایت بهشت وموسی :
روزی حضرت موسی در خلوت خویش از خدایش سئوال می کند : آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد ؟ خطاب میرسد : آری ! موسی با حیرت می پرسد : آن شخص کیست ؟ خطاب میرسد : او مرد قصابی است در فلان محله ، موسی می پرسد : میتوانم به دیدن او بروم ؟ خطاب میرسد : مانعی ندارد !
فردای آن روز موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات می کند و می گید : من مسافری گم کرده راه هستم ، آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم ؟ قصاب در جواب می گوید : مهمان حبیب خداست ، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم ، آن گاه با هم به خانه می رویم ، موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آنرا جدا کرد در پارچه ای پیچید و کنار گذاشت . ساعاتی بعد قصاب می گوید : کار من تمام است برویم ، سپس با موسی به خانه قصاب می روند و به محض ورود به خانه ، رو به موسی کرده و می گوید : لحظه ای تامل کن ! موسی مشاهده می کند که طنابی را به درختی در حیاط بسته ، آنرا باز کرده و آرام آرام طناب را شل کرد . شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به خودجلب کرد ، وقتی تور به کف حیاط رسید ، پیرزنی را در میان آن دید با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید ، سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به او داد ، دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت : مادرجان دیگر کاری نداری ، و پیرزن می گوید : پسرم ان شاءالله که در بهشت همنشین موسی شوی . سپس قصاب پیرزن را مجدداً در داخل تور نهاده بر بالای درخت قرارداده و پیش موسی آمده و با تبسمی می گوید : او مادر من است و آن قدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگهداری کنم و از همه جالب تر آن که همیشه این دعا را برای من می خواند که " انشاء الله در بهشت با موسی همنشین شوی ! "
چه دعایی !! آخر من کجا و بهشت کجا ؟ آن هم با موسی !
موسی لبخندی می زند و به قصاب می گوید : من موسی هستم و تویقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد !
تمام نا تمام من ! با تو تمام می شود!
کانفیلد فیشر می گوید : " مادر ، فردی نیست که به او تکیه کنیم ، بلکه کسی است که ما را از تکیه کردن به دیگران بی نیاز می سازد "
6- مایه ناراحتی شیطان لعین می شود.
7- باعث نجات یافتن از فتنه های آخرالزمان میشود.
8- اداء قسمتی از حقوق آن حضرت است، که اداء هر صاحب حقی از واجب ترین امور است.
9- تعظیم خدا و دین خداست.
10- حضرت صاحب الزمان در حق او دعا می کند.
که شاید مهمترین و بهترین اثر خواندن دعای فرج همین مورد 10 است که امام زمان برای انسان دعا کند.
.اللهم عجل لولیک الفرج.
دو مادر و یک فرزند
در زمان خلافت عمر دو زن بر سر کودکی نزاع می کردند و هر کدام او را فرزند خود می خواند.
نزاع را نزد عمر بردند، عمر نتوانست این مشکل را حل کند، از اینرو دست به دامان امیرالمومنین (ع) شدند.
علی (ع) ابتدا آنها را موعظه کرد و لکن سودی نبخشید.
امیرالمومنین دستور داد اره ای آوردند. در این وقت آن دو زن گفتند: یا امیرالمومنین میخواهی چکار کنی؟
فرمود: میخواهم فرزند را دو نصف کنم برای هر کدامتان یک نصف!!
از شنیدن این سخن یکی از آن دو ساکت ماند و دیگری فریاد برآورد که اگر حکم کودک اینست که به دو نیم شود من از حق خودم صرف نظر کردم و راضی نمی شوم عزیزم کشته شود.امیرالمومنین فرمود: الله اکبر!!!این کودک پسر تست و اگر پسر دیگری بود دلش به رحم آمده و به این عمل راضی نمی شد.
1- فرمایش حضرت ولی عصر (عج): بسیار دعا کنید برای تعجیل فرج که فرج شما در آن است.
2- این دعا سبب زیاد شدن نعمت ها است.
3- اظهار محبت قلبی است.
4- نشانه انتظار است.
5- زنده کردن امر ائمه اطهار است.
در زمان خلافت حضرت علی ( ع ) مردی کوهستانی با غلام خود به حج رفتند. در بین راه غلام مرتکب تقصیری شده و مولایش او را کتک زد. غلام برآشفته و به مولای خود گفت: تو مولای من نیستی بلکه من مولا و تو غلام من هستی. و پیوسته یکدیگر را تهدید می کردند تا قرار شد نزد امیرالمؤمنین بیایند.
هردو به نزد حضرت علی (ع) رفتند و مولای ضارب گفت:
این شخص غلام من است و خلافی کرده او را زدم و بدین سبب از اطاعت من سر بر تافته و مرا غلام خود میداند.
دیگری گفت:
به خدا سوگند دروغ می گوید و او غلام من میباشد و پدرم وی را به منظور راهنمایی و تعلیم مسایل حج با من فرستاده و او به مال من طمع کرده و مرا غلام خود میداند تا از این راه اموالم را تصرف کند.
امیرالمومنین به آنها فرمود:
بروید و امشب با هم صلح و سازش کنید و صبح نزد من بیایید.
چون صبح شد آمدند. حضرت به قنبر فرمود که دو سوراخ در دیوار مهیا کن.
صبح آن دونفر به همراه تعداد زیادی از مردم آمدند و هریک از مردم می گفتند که قضیه ای برای امیرالمؤمنین رخ داده که او نمی تواند آنرا حل کند.
حضرت پس از گرفتن اقرار مجدد از هر دو طرف به آنها گفت که سرتان را داخل سوراخ کنید و به قنبر گفت:
زود باش شمشیر رسول خدا برایم بیاور تا گردن غلام را بزنم. غلام از شنیدن این سخن بر خود لرزید و سر خود را بیرون کشید.
امیرالمؤمنین (ع) رو به غلام کرده و گفت:
مگر تو ادعا نمی کردی من غلام نیستم. گفت آری ولکن این مرد به من ستم نمود و من مرتکب چنین خطایی شدم!!
او که جوانی نورس بود سراسیمه و شوریده حال در کوچه های مدینه گردش میکرد و پیوسته از سوز دل به درگاه خدا می نالید " ای عادلترین عادل ها میان من و مادرم حکم کن". عمر به وی رسید و گفت:
ای جوان چرا به مادرت نفرین میکنی؟
جوان گفت: ای خلیفه، مادرم مرا نه ماه در شکم خود نگه داشته و پس از تولد دو سال به من شیر داده و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تشخیص دادم مرا از خود دور کرد و گفت تو پسر من نیستی!
عمر به زن رو کرده و گفت:
این پسر چه می گوید؟
زن گفت: ای خلیفه سوگند به خدایی که در پشت پرده نور پنهان است و هیچ دیده ای او را نمی بیند و سوگند به محمد (ص) و خاندانش من هرگز او را نمی شناسم و نمیدانم از کدام قبیله است. قسم به خدا او می خواهد به وسیله این ادعایش مرا در بین بستگانم رسوا کند و من دوشیزه ای هستم از قریش و تاکنون شوهر ننموده ام.
عمر به زن گفت آیا شاهدی برای این مطلب داری؟
زن گفت آری و هشتاد نفر از برادران عشیره ای خود را جهت شهادت حاضر ساخت. گواهان نزد عمر شهادت دادند که این پسر دروغ می گوید و می خواهد با این تهمتش زن را در بین طایفه اش خوار سازد.
عمر به ماموران گفت: جوان را بگیرید و به زندان ببرید تا از شهود تحقیق زیادتری شود و چنانچه گواهیشان به صحت پیوست بر جوان حد افترا جاری کنم.
ماموران جوان را گرفتند و به طرف زندان به راه افتادند که حضرت امیر(ع) را دیدند. جوان چون نگاهش به آن حضرت افتاد جریان را به او گفت.
امیرالمومنین (ع) به ماموران فرمود: جوان را نزد عمر برگردانید.
عمر از دیدن جوان برآشفت و گفت: من دستور داده بودم جوان را زندانی کنید چرا او را برگردانیدید؟
ماموران گفتند: ای خلیفه! علی بن ابیطالب دستور داد جوان را نزد تو برگردانیم و ما از خودت شنیده ایم که گفته ای هرگز از دستورات علی (ع) سرپیچی مکنید.
در این هنگام حضرت علی (ع) وارد گردید و فرمود: مادر جوان را حاضر کنید.زن را آوردند. آنگاه رو به جوان کرده و فرمود: چه می گویی؟
جوان داستان خود را بیان کرد و سپس حضرت علی (ع) رو به عمر نمود و فرمود:
آیا اذن میدهی بینشان داوری کنم؟
عمر گفت: سبحان الله ! چگونه اذن ندهم با آنکه از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود:
علی بن ابیطالب از همه شما داناتر است.
در این وقت امیرالمومنین (ع) به زن فرمود: آیا برای اثبات ادعای خود گواه داری؟
گفت: آری و شهود را حاضر ساخت و آنان هم گواهی دادند! آن حضرت فرمود:
اکنون چنان بینشان داوری کنم که آفریدگار جهان از آن خشنود گردد. قضاوتی که حبیبم رسول خدا (ص) به من آموخته است. سپس به زن فرمود:
آیا ولی و سرپرست داری؟ زن گفت: آری این شهود همه برادران و اولیاء من هستند.
امیرالمونین(ع) به آنان رو کرده و فرمود: حکم من درباره شما و خواهرتان پذیرفته است؟
همگی گفتند آری. سپس حضرت فرمود: گواه میگیرم خدا را و تمامی مسلمانانی را که در این مجلس حضور دارند که عقد بستم این زن را برای این جوان به کابین چهارصد درهم از مال نقد خودم. ای قنبر برخیز درهم ها را بیاور. قنبر درهم ها را آورد! علی (ع) آنها در دست جوان ریخت و به او گفت:
این درهم ها را در دامن زنت بینداز و نزد من میا مگر آنکه در تو اثر زفاف باشد " یعنی غسل کرده باشی". جوان درهم ها را در دامن زن ریخت و گفت برخیز.
در این هنگام زن فریاد برآورد "آتش آتش". ای پسر عم رسول خدا (ص) می خواهی مرا به عقد فرزندم درآوری؟ به خدا سوگند این پسر من است.
آنگاه علت انکار خود را چنین شرح داد:
برادرانم مرا به مردی فرومایه تزویج نمودند و این پسر از او بهم رسید و چون بزرگ شد مرا تهدید کردند که فرزند را از خود دور سازم. به خدا سوگند او پسر من است. و دست فرزند را گرفت و روانه شد.
در این موقع عمر گفت: اگر علی نبود عمر هلاک میشد.
نام محدثه دارای دو تلفظ است:
۱) «محدثه» به فتح دال، یعنی زنی که برای او حدیث گفته میشد.فرشتگان با فاطمه زهرا سخن میگفتند.
۲) «محدثه» بکسر دال یعنی زنی که برای دیگران نقل حدیث میکند.
زهراء، مونث أزهر است، که در لغت، درخشنده، روشن، معنی میدهد.
لقبهای فاطمه زهرا فراوان است که قسمت کمی از آن به صورت زیر است:
انسیه، بتول، تقیه، حبیبه، حُرَّة، حوراء، حوریه، راکعه، رشیده، رضیه،
ریحانه، زهره، ساجده، سعیده، سیده، شهیده، صابره، صادقه، صدوقه، طیبه،
عارفه، عالیه، عذراء، عزیز، علیمه، عدیله، فاضله، فریده، کریمه، کوثر،
کوکب، مبشره، محموده، مطهره، معصومه، ملهمه، ممتحنه، منصوره، موفقه،
مهدیه، مؤمنه، ناعمه، نقیّه، والهه، وحیده، انسیة، نوریة، حانیة، رحیمة،
رشیدة، محترمة، صابرة، سلیمة، صفیة، حدیثه، محتشمة، جلیلة، حکیمة، فهیمة،
حنانة
کنیه، برای تعظیم و تکریم اشخاص به کار میرود. حضرت فاطمه زهرا کنیههای زیادی دارد، که تعدادی از آنها بدین صورت است:
طاهرة یعنی زن پاکیزه از نجاست و نقص.
زَکیّة در لغت پاکیزه بودن و رشد و نمو را معنی میدهد. پاکیزه بودن از هرگونه رجس، گناه و یا صفات رذیله، که در شرح نام «طاهره» آمده.
فاطمه زهرا دارای صفت رضا بود، یعنی هر سختی و مصیبت و رنجی را که خداوند برای او مقدر کرده بود، تحمل میکرد و به آن راضی بود.
فاطمه زهرا دارای صفت رضا بود، یعنی هر سختی و مصیبت و رنجی را که خداوند برای او مقدر کرده بود، تحمل میکرد و به آن راضی بود. «مرضیه» بود، یعنی در این مقام به درجهای رسیده بود که خداوند نیز اعمال او را تأیید میکرد و از تمامی اعمال او راضی بود.
فاطمه زهرا دختر پیامبر اسلام به گفته امام ششم شیعیان، امام صادق دارای نه نام مخصوص بوده:
فاطمه وصفی است از مصدر فطم. و فطم در لغت عرب به معنی بریدن، قطع کردن
و جدا شدن آمدهاست. این صیغه که بر وزن فاعل معنی مفعولی میدهد، به معنی
بریده و جدا شدهاست و به بچه شتر مادهای که از شیر مادر گرفته شده
«فاطمه» می گویند.
به زنی صدیقه گویند که بسیار راستگو باشد. زنی که هم در عمل، هم در گفتار و هم در اعتقادات و ایمان صادق باشد.
بَرَکَتْ یعنی فایدهٔ ثابت.